جدول جو
جدول جو

معنی هدیه آوردن - جستجوی لغت در جدول جو

هدیه آوردن(فُ گَ تَ)
پیشکشی آوردن. چیزی را به رسم پیشکش به نزد بزرگی بردن: پیش آمد و خدمت کرد و بسیار نثار و هدیه آورده بود. (تاریخ بیهقی). به هرات آمد و فراوان مال و هدیه آورد. (تاریخ بیهقی).
تا مرا بوبکر نام، از شهرتان
هدیه نارید ای رمیده امتان.
مولوی.
شمع و حلوا و یکی جامۀ لطیف
هدیه آورد و بیامد شب الیف.
مولوی.
رج__وع به هدیه شود
لغت نامه دهخدا
هدیه آوردن
آیفت آوردن، ارمغان آوردن، چیزی را برسم پیشکش تقدیم کردن تحفه آوردن: (شمع وحلواویکی جامه لطیف هدیه ظورد وبیامد شب الیف) (مثنوی) (تا مرا بوبکر نام ازشهرتان هدیه ناریدای رمیده امتان) (مثنوی)
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پدید آوردن
تصویر پدید آوردن
نمایان ساختن، به وجود آوردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پیه آوردن
تصویر پیه آوردن
کنایه از چاق شدن، انباشته شدن چربی در عضوی از بدن
فرهنگ فارسی عمید
(اِ کَ دَ)
پناه آوردن. (ناظم الاطباء) :
تکیه چه آری به عصای کسان
زنده نشد کس به بقای کسان.
امیرخسرو
لغت نامه دهخدا
(نَ)
پدید آوریدن، ظاهر کردن. ظاهر ساختن. پیدا کردن. انشاء. تولید. ایجاد:
می آرد شرف مردمی پدید
و آزاده نژاد از درم خرید.
رودکی.
چنانکه چشمه پدید آورد گمانه ز سنگ
دل تو از کف تو کان زر پدید آرد.
دقیقی.
سرانجام کی خسرو آید پدید
پدید آورد بندها را کلید.
فردوسی.
ز چیزی که هرگز ندید و شنید
بدانش بیاورد آنرا پدید.
فردوسی.
یکی گفت و پرسید و دیگر شنید
نیاورد کس راه بازی پدید.
فردوسی.
درنگ آورد راستیها پدید.
فردوسی.
ز مرده تن زنده آری فراز
پدید آوری مرده از زنده باز.
اسدی.
ترا خدای ز بهر بقا پدید آورد
ترا ز خاک و هواو نبات و حیوان را.
ناصرخسرو.
آنست پادشه که پدید آورد
این اختران و این فلک اخضر.
ناصرخسرو.
ببارد ابر و جهد برق تا پدید آرد
ز خون دشمن بر خاک لالۀسیراب.
مسعودسعد.
نوح علیه السلام خفته بود و عورتش را باد ازجامه پدید آورد. (مجمل التواریخ والقصص). دست روزگار غدار... در آن آب... نقصانی پدید آورد. (کلیله و دمنه).
، بدست آوردن: همه روزه آن مرد مارگیر مارها را برداشته در شهر همی گردانید و بسبب آنها روزی خود پدید می آورد. (الف لیله ولیله).
، پیدا کردن: تمنای من از احسان خلیفه آن است که دختر مرا پدید آورده برسولی سپارد و بسوی من بازفرستد. (الف لیله و لیله).
، ممتاز و مشخص کردن:
می آزاده پدید آرد از بد اصل
فراوان هنر است اندرین نبید.
رودکی
لغت نامه دهخدا
(یَس س)
پیه گرفتن. پیه رستن بر. درآمدن پیه گرد عضوی. پیه ناک شدن عضو حیوان یا آدمی، نابینا شدن:
بعد عمری کامشب آن مه محفل آرای من است
پیه اگر چشم رقیب آرد چراغم روشن است.
تأثیر (از آنندراج).
و نیز رجوع به مجموعۀ مترادفات ص 354 شود
لغت نامه دهخدا
(پَ دَ)
دبه کردن. وادنگ درآوردن. پس از قبول معامله ای بار دیگر افزونی خواستن. زیاده خواستن پس از آنکه قبلاً به امر رضایت داده بود. پس از خریدن چیزی و قطع و فصل بیع از نو خواستن. زیاده خواستن از قرار پیش. جر زدن. دبه درآوردن. دبه کردن. بار دیگر گفتن یا کردن چیزی را. دوباره بر سر مطلبی که آنرا تمام شده گفته بود رفتن. بازگشت به آنکه از آن صرفنظر کرده بود. در بیت ذیل گذشته از معنی مورد اشاره به معنی ظرف روغن نیز ایهام دارد:
ای بیوک ابه و کیخای ده
دبه آوردم بیا روغن بده.
مولوی
لغت نامه دهخدا
(فُ سِ دَ)
به رسم هدیه و بخشش چیزی به کسی دادن:
جان مرا هدیه کرد بوی سر زلف یار
از نفحات ربیع در حرکات صبا.
خاقانی.
زان لب چون آتش تر هدیه کن یک بوس خشک
گرچه بر آتش ترا مهری ز عنبر ساختند.
خاقانی.
رجوع به هدیه شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از پدید آوردن
تصویر پدید آوردن
ایجاد کردن پیدا کردن ظاهر کردن انشا تولید، ممتاز و مشخص کردن
فرهنگ لغت هوشیار
پیه گرفتن در آمدن پیه گرد عضوی، 0 نابینا شدن: بعد عمری کامشب آن مه محفل آرای منست پیه اگر چشم رقیب آرد چراغم روشنست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هدیه کردن
تصویر هدیه کردن
بعنوان پیشکشی وتحفه چیزی بکسی دادن: (زان لب چون آتش هدیه کن یک بوس خشک گرچه برآتش ترا مهری زعنبر ساختند) (خاقانی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پدید آوردن
تصویر پدید آوردن
((~. وَ دَ))
ایجاد کردن، پیدا کردن، ممتاز و مشخص کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پدید آوردن
تصویر پدید آوردن
ایجاد کردن، احداث
فرهنگ واژه فارسی سره